-
شعر خوانی حسنا محمد زاده در محضر رهبر+دانلود
دوشنبه 19 خرداد 1393 23:16
شعر خوانی حسنا محمد زاده در محضر رهبر(دانلود)
-
حالا که شکارت شدهام دست بجنبان...
دوشنبه 19 خرداد 1393 23:00
فریاد بزن گرمی شور و شعفات را در باد بپیچان نوسانهای دفات را تا شهر خبر دار شود عشق چهها کرد محصور کن از شعر و جنون هر طرفات را صیاد زبر دست من از بند رها کن دلهای پریشان شدهی صف به صفات را حالا که شکارت شدهام دست بجنبان تیری بزن از پای در آور هدفات را تا ساحلت آورده مرا موج مهیبی بردار ببر دُرّ اسیر صدفات...
-
بچه محله امام رضا...
پنجشنبه 15 خرداد 1393 12:50
شعر خوانی آقای قاسم رفیعا در حضور آیت الله خامنه ای...
-
ای سیب سرخ غلتزنان...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 19:42
با هر بهانه و هوسی عاشقت شدست فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود گیرم که برکه ایی نفسی عاشقت شدست ای سیب سرخ غلتزنان در مسیر رود یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست پر می کشی و وای به حال پرنده ایی کز پشت میله ی قفسی عاشقت شدست ایینه ایی و اه که هرگز برای تو فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست فاضل...
-
عشق از من و نگاه تو تشکیل میشود...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 19:19
عشق از من و نگاه تو تشکیل میشود گاهی تمام من به تو تبدیل میشود وقتی به داستان نگاه تو میرسم یکباره شعر وارد تمثیل میشود ای عابر بزرگ که با گامهای تو ... از انتظار پنجره تجلیل میشود تا کی سکوت و خلوت این کوچههای سرد بر چشم های پنجره تحمیل میشود؟ آیا دوباره مثل همان سالهای پیش امسال هم بدون تو تحویل میشود؟ بی شک...
-
خویش را گم کرده ام؛ اما نمی دانم کجا...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 19:17
می روم چون سایه ای تنها، نمی دانم کجا خویش را گم کرده ام؛ اما نمی دانم کجا سایه ی آشفتگی ها از سر دل کم مباد ساحلی ایمن تر از دریا، نمی دانم کجا تن به صحرا می دهد دریا، نمی دانم چرا دل به دریا می زند صحرا، نمی دانم کجا با من امشب خلسه ی یاد کدامین آشناست؟ روزگاری دیده ام او را، نمی دانم کجا دیدمش در کوچه ساران...
-
مادر سلام! آمدهام بعد سالها...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 19:15
مادر سلام! آمدهام بعد سالها انگار انتظار تو را پیر کرده است زود است باز این همه پیری برای تو شاید منم که آمدنم دیرکرده است مادر مرا [ببخش!] اگر دیر آمدم جایی که بودم از نفس جاده دور بود آماج سنگ حادثه بودم ولی شگفت آیینه شکسته من پر غرور بود دیرینه سال بود که در دور دستها یک سرزمین به گرده من بار درد بود در من کسی...
-
با دست های سوخته باز آمدم ولی...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 18:59
ناگاه عشق، عشق نه، چیزی عجیب تر چیزی شبیه زلزله اما، مهیب تر چیزی غریب مثل نگاه کبوتران یا مثل چشم های تو حتی غریب تر تقسیم شد نگاه تو و بی نصیب ماند چشمی که نیست چشمی از او بی نصیب تر رفتم میان باغ اساطیری گناه در جست و جوی میوه ای از سیب، سیب تر تنها همین، همین که بگویم نیافتم از چشم های روشن تو دلفریبتر با دست های...
-
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 18:57
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد اما مرا به عمق درونم کشید و رفت یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت تا از خیال گنگ رهایی رها شوم بانگی به گوش خواب سکونم کشید و...
-
ببار ابر بهاری
چهارشنبه 14 خرداد 1393 18:54
تواز تبار بهاری چگونه بی تو بمانم شمیم عاطفه داری چگونه بی تو بمانم تواز سلاله نوری تو آفتاب حضوری به رخش صبح سواری چگونه بی تو بمانم تویی که باده نابی و گر نه بی تو چه سخت است تمام عمر خماری چگونه بی تو بمانم ببار ابر بهاری هنوز شهره شهر است کرامتی که تو داری چگونه بی تو بمانم بیا به خانه دلها که در فراق تو دل را...
-
روزی که در تقویم ها روز پدر بود...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 18:51
هر سال یک روزش فقط روز پدر بود اما همان یک روز هم، او کارگر بود هی حرف پشت حرف، نه، باید عمل کرد اما مگر دردش فقط درد کمر بود گلناز، دَرسَت را بخوان دکتر شوی بعد بابا بیاید پیش تو، عمری اگر بود گلناز، دختربچه ی نازیست اما بابا دلش می خواست گلنازش پسر بود بیچاره این گلناز، خانم دکتری که نه ماه از هرسال بابایش سفر بود...
-
سیب در دست من افتاد...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 18:36
عشق این آتش گرمی که بپا کردی نیست اینکه یک شهر بدنبال خود آوردی نیست عشق موجود عجیبی است که در عصر شما صید افتاده به دامی است که برگردی نیست بی سبب نیست به اندازه انگشت دو دست بین بازارچه شهر شما مردی نیست فکر تنهایی عشاق کمر می شکند بین یک جمع فراموش شدن دردی نیست پرده بردار از این چهره ی آدم برفی پشت این خنده معصوم...
-
کدام جاده مرا می برد به خانه او...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 15:55
پر است خلوتم از یاد عاشقانه او گرفته باز دل کوچکم بهانه او نسیم رهگذر این بار هم نیاورده به دست قاصدکی نامه یا نشانه او مسافران همه رفتند و باز جا ماندم کدام جاده مرا می برد به خانه او در اشتیاق زیارت به خواب می بینم کبوترانه نشستم برآستانه او من و دو بال شکسته، من و دو دست نیاز چگونه پر بکشم سمت آشیانه او غروب ابری...
-
ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 15:52
شب در طلسم پنجره وا مانده بود و من بغضی میان حنجره جا مانده بود و من در خانه ای که آینه حسی سه گانه داشت ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من هم آب توبه بود در آنجا و هم شراب اخلاص در کنار ریا مانده بود و من می رفت دل به وسوسه اما هنوز هم یک پرده از حریر حیا مانده بود و من ابلیس با خدا به تفاهم نمی رسید کابوس ها و...
-
که هنوز...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 15:49
کجاست جای تو در جمله ی زمان که هنوز... که پیش از این؟ که هم اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟ چه قدر دلخورم از این جهان بی موعود؛ از این زمین که پیاپی ... و آسمان که هنوز... جهان سه نقطه پوچی است، خالی از نامت؛ پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز» همه پناه گرفتند در پی «هرگز» و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»...
-
بس کن...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 15:44
بس کن بخواب پنجره ای وا نمی شود اهل دلی به فکر دل ما نمی شود قدری بخند گریه برای تو خوب نیست با اشک درد عشق مداوا نمی شود بس کن چقدر خیره به امواج می شوی دریا که مثل چشم تو زیبا نمی شود چشمان من خلاصه ای از اشک های توست چشمم بدون اشک تو معنا نمی شود بس کن بخواب، عمر که دست من و تو نیست این لحظه ها دوباره شکوفا نمی شود...
-
من آن سه نقطه گیجم...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 15:41
تو در معادله های چهار مجهولی به ضرب و جمع عدد های فرد مشغولی ببین دوباره مرا در خودت کم آوردی که ضلع گمشده ام توی خواب هذلولی من آن سه نقطه ی گیجم پس از مربّع ها که می رسد به تو از این روابط طولی دو تا پرنده که از پشت بام می افتند دو تا پرنده در این اتفاق معمولی- « شبیه بچگیای من و تو هی مردن » « دو تا پلندمو کشتی؟...