نفس های شاعرانه

نفس های شاعرانه

ای عشف همه بهانه از توست... من خامشم این ترانه از توست
نفس های شاعرانه

نفس های شاعرانه

ای عشف همه بهانه از توست... من خامشم این ترانه از توست

که هنوز...

کجاست جای تو در جمله ی زمان که هنوز... 


که پیش از این؟ که هم اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟  

 

چه قدر دلخورم از این جهان بی موعود؛ 


از این زمین که پیاپی ... و آسمان که هنوز...  

 

جهان سه نقطه پوچی است، خالی از نامت؛ 


پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز» 

 

 

همه پناه گرفتند در پی «هرگز» 


و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»  

 

ولی تو «حتما»ی و اتفاق می افتی! 


ولی تو «باید»ی ای حس ناگهان که هنوز...  

 

 

 در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛ 


همان که می دهد از ابرها نشان که هنوز...  

 

شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شد 


به جست و جوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز...  

  

 

                                                           محمد سعید میرزایی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.