نفس های شاعرانه

نفس های شاعرانه

ای عشف همه بهانه از توست... من خامشم این ترانه از توست
نفس های شاعرانه

نفس های شاعرانه

ای عشف همه بهانه از توست... من خامشم این ترانه از توست

ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من...

شب در طلسم پنجره وا مانده بود و من 


بغضی میان حنجره جا مانده بود و من  

 

در خانه ای که آینه حسی سه گانه داشت
 

ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من  

 

هم آب توبه بود در آنجا و هم شراب 


اخلاص در کنار ریا مانده بود و من  

 

می رفت دل به وسوسه اما هنوز هم 


یک پرده از حریر حیا مانده بود و من  

 

ابلیس با خدا به تفاهم نمی رسید 


کابوس ها و دغدغه ها مانده بود و من  

 

وقتی که پلک پنجره یکباره بسته شد 


انبوه گیسوان رها مانده بود و من  

 

فردا که آن برهنه معصوم رفته بود 


ابلیس با هزار چرا مانده بود و من  

 

 

                                                        محمد سلمانی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.