فریاد بزن گرمی شور و شعفات را
در باد بپیچان نوسانهای دفات را
تا شهر خبر دار شود عشق چهها کرد
محصور کن از شعر و جنون هر طرفات را
صیاد زبر دست من از بند رها کن
دلهای پریشان شدهی صف به صفات را
حالا که شکارت شدهام دست بجنبان
تیری بزن از پای در آور هدفات را
تا ساحلت آورده مرا موج مهیبی
بردار ببر دُرّ اسیر صدفات را
دلدادگیام دست خودم نیست پدر جان
نفرین نکنی دخترک نا خلفات را
حسنا محمدزاده
با هر بهانه و هوسی عاشقت شدست
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ایی نفسی عاشقت شدست
ای سیب سرخ غلتزنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست
پر می کشی و وای به حال پرنده ایی
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شدست
ایینه ایی و اه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست
فاضل نظری
عشق از من و نگاه تو تشکیل میشود
گاهی تمام من به تو تبدیل میشود
وقتی به داستان نگاه تو میرسم
یکباره شعر وارد تمثیل میشود
ای عابر بزرگ که با گامهای تو ...
از انتظار پنجره تجلیل میشود
تا کی سکوت و خلوت این کوچههای سرد
بر چشم های پنجره تحمیل میشود؟
آیا دوباره مثل همان سالهای پیش
امسال هم بدون تو تحویل میشود؟
بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل میشود
«آنروز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل میشود»
زهرا بیدکی